بلاخره چیزی که دوست نداشتم و خدا خدا میکردم که پیش نیاد ، اومد ؛ یعنی چند وقت پیش داشتم در باره بازی شب یلدا فکر میکردم و به این سوال رسیدم که حتی ممکنه این بازی ختم به یکجا بشه یا نه؟!! و بعد با خودم گفتم چه خوب که تا الان کسی از من دعوت نکرده ، که همون روز عصر وقتی یه سر به نت زدم دیدم دختر عمو بهار عزیز اومده و کامنت گذاشته که بیا به بازی دعوت شدی هر چند خودش گفته اجباری نیست اما و من در تمام این مدت در این فکر بودم که چی می تونم بنویسم، یعنی 5 تا نگفته که بشه گفت ....
اما اون چیزایی که من جزو ناگفته های زندگیم هست و تنها خودم میدونم و خدا شاید خیلی بیشتر از پنج تا باشه ولی من پنج تاش که میشه تا حدودی بیانشون کرد رو میگم :
- اول اینکه من خیلی عشق و عاشقی و رو دوست دارم و داشتم و همواره عشق رو مقدس دونستم و براش حریم و حرمت زیادی قائل بوده و هستم و همیشه هم منتظر یه چیز ِ ماورایی و یه عشق که خاص باشه بودم یعنی بهتره بگم همیشه فکر میکنم عاشق شدن من باید به نوعی خاص باشه نمی دونم چطور تشریح کنم! به قولی (( من عاشق ِ عاشق شدنم ))
- اولین باری هم که به کسی فکر کردم و تصور کردم که عاشق شده ام و حتی به هیچ کس نگفتم حتی به خودش ، کلاس چهارم ابتدایی بودم....اما حالا خوشحالم که عاشقش نشدم و به او نگفتم ، چراش فکر نکنم زیاد مهم باشه ولی همین قدر می دونم که خیلی اشتباه بزرگی بود.
- قدرت رو خیلی دوست دارم . بعضی وقتها که فال های آخر مجلات در مورد مردان متولد دی ماه رو میخونم به این قسمت که می رسم :((مردان این ماه قدرت رو حتی بیشتر از ثروت دوست دارند )) بیشتر اعتقاد پیدا میکنم به این قضیه ، مخصوصا وقتی به درونیاتم نگاه میکنم.
- در دوران تحصیل مخصوصا دوران راهنمایی زیر ورقه های امتحانی که نمراتم کم میشد بسیار امضاء پدرم رو جعل کردم و یادمه با مکافات اون اوراق رو قائم می کردم.
- تنها باری که سیگار کشیدم مربوط میشه به کلاس پنجم ابتدایی ؛ البته قبلا اشاره ای به این موضوع کرده بودم ولی جریان سر یه کل انداختن دوران بچگی هست و یه هفته تمام هر روز کارمون این بود که میرفتیم با چندتا از بچه ها یه گوشه دنج پیدا میکردیم و نفری یه نخ سیگار میکشیدیم و بعدش هی آدامس و مسواک که کسی نفهمه.
ولی ناگفته های خیلی زیادی تو زندگی دارم که فقط خودم می دونم و خدا ....و حال که به این بازی دعوت شدم فهمیدم که معنای واقعی ( ستار العیوب ) یعنی چی!!!
یا ستار العیوب ، یا غفار الذنوب ، اغفرلی الذنوب
اما من هم 5 تا از دوستان رو به این بازی دعوت میکنم که اگه دوست داشتن شرکت کنند:
عابد
خرابات
صهبا
مولود
آکیا
و اما دست نوشته های دوستانم در دوران آموزشی :
حمزه ارغنده برایم نوشت :
بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری.
آندره ژید
خورشید هر روز جاودانه می درخشد در مدار خویش
ماییم که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین*.
* پسین : موقع غروب خورشید
استاد حسین پناهی
ضمن آرزوی موفقیت در تمام مراحل زندگی ، دوران آموزشی رو فراموش نکن
این رفیق تخت روبرو را از یاد مبر و ازت می خواهم که هیچ وقت هدفت را فدای هوست نکنی.
خدا می دونه ، من و تو چقدر گروهبان ها را اذیت کردیم.
آدرس :
کهگلیلویه و بویر احمد – سوق – خیابان شهید محسن زارع – حمزه ارغنده
حسام ایرانپور اینچنین نوشت :
حالا که فکر می کنم تا چیزی برات بنویسم می بینم که 2 ماه تمام با هم ، گروهانی تنبیه شدیم ، رژه رفتیم واقعا چه زود گذشت به هر حال گذشت .
امیدوارم که در تمام مراحل زندگیت جزء بهترینی از بهترین ها باشی.
وقت کردی آمادی تهران یه حالی به ما بده . 29/1/85
و اما معرفی وبلاگی دیگر که خواندنش ارزش دارد هر چند به علت مشغله خودش میگه کم به نت میاد برای همین نظراتش رو هم بسته، وبلاگ شانتال( http://www.shantal.blogfa.com ) که همه میشناسیدش ولی چون خودش هنوز اینجا زیاد خودشو معرفی نکرده من اسمش رو نمی گم.ولی واقعا مطالبش ارزش خوندن داره.
قبل از عید حتما سعی می کنم ، اگر اتفاق غیر منتظره ای نیفته ، یه پست بزنم ، اما اگر نشد از همین حالا به همه میگم :
عید بر همگی مبارک و آرزوی بهترین روزهای زندگی رو براتون دارم.
سالم و تندرست باشید.
یا حق